غزل شمارهٔ ۴۰۱۶
زبان شکوه به خشم زمانه افزاید
که خس به آتش سوزان زبانه افزاید
مکن ز چرخ شکایت که توسن بد رگ
لگد به کجروی از تازیانه افزاید
چنین که حرص فلک می افزاید از پیری
به رزق ما چه امیدست دانه افزاید
رسیده است ترا خواب بیخودی جایی
که آگهی ز شراب شبانه افزاید
کند پیاله خون خوردن تو چرخ وسیع
به قدر آنچه ترا باغ وخانه افزاید
اگر ز خواب شکایت به روزگار برم
به رغم من به فسون وفسانه افزاید
ز شکر شکوه مزن پیش چرخ دم صائب
که آن بهانه طلب بر بهانه افزاید