غزل شمارهٔ ۳۵۸۹
شوق را صبر محال است عنانگیر شود
که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟
از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟
سیل را چون کشش بحر عنانگیر شود
تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند
چه ضرورست کس آلوده تعمیر شود؟
هرکه در کیش وفا راست نباشد چو خدنگ
دیده اش چون گل کاغذ هدف تیر شود
زاهد خشک کجا، پیچ و خم عشق کجا؟
آهن سرد محال است که زنجیر شود
رهبر کعبه مقصود ثبات قدم است
قطع این راه محال است به شبگیر شود
دیده آینه از عکس ندارد سیری
چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟