غزل شمارهٔ ۴۷۰۹
از بیغمان جمیله غم را نگاه دار
از چشم شور دردوالم را نگاه دار
شادی به حسن عاقبت غم نمی رسد
بیش از نشاط، عزت غم را نگاه دار
مشکن به حرف سخت دل اولیای حق
پاس کبوتران حرم را نگاه دار
رحمی به روزنامه اعمال خویش کن
از کجروی زبان قلم را نگاه دار
فتح و ظفر به آه سحر گاه بسته است
از تیغ بیش پاس علم را نگاه دار
بی روزی حلال دعا نیست مستجاب
از لقمه حرام شکم را نگاه دار
آه ستم رسیده محال است رد شود
ای سنگدل عنان ستم را نگاه دار
مگذار لب به حرف طمع واکند فقیر
زنهار آبروی کرم را نگاه دار
چون مایه ات وفا به فشاندن نمی کند
باری به حسن خلق خدم را نگاه دار
هنگام صبح نغمه سرایان بوستان
فریاد می کنند که دم را نگاه دار
از قیل و قال تیره مکن وقت اهل حال
صائب به پیش آینه دم را نگاه دار