غزل شمارهٔ ۳۶۰۹
به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود
حرف کج راست به زور رگ گردن نشود
می توان دید ز صد پرده دل روشن را
این چراغی است که پوشیده به دامن نشود
نشود رهزن روشن گهران نقش و نگار
آب را سیر چمن مانع رفتن نشود
خصمیی نیست ضعیفان جهان را باهم
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود
از تن زارم اگر رشته سرانجام دهند
مانع روشنی دیده سوزان نشود