غزل شمارهٔ ۹۶۴
حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است
رتبه بینایی هر کس به قدر حیرت است
خودنمایی غافلان را در بلا می افکند
پای خواب آلود تا ساکن بود بی آفت است
موج در یکتایی دریا نیندازد خلل
چهره وحدت نهان در زیر زلف کثرت است
زود باشد کز ندامت سر به جای پا نهد
هر که در بزم جهان چون شمع، عاشق صحبت است
کف نگیرد دامن غواص گوهر جوی را
از تماشا مطلب عارف شکار عبرت است
یادبود ما فراموشی است از احوال ما
پیش عزلت دوستان تقصیر خدمت خدمت است
نیست صائب عاشقان را از غم دنیا ملال
ماهیان را موجه دریا کمند وحدت است