غزل شمارهٔ ۱۹۴
جان ندارد جز تو کس یا مستغاث
خسته را فریاد رس یا مستغاث
خسته دل در غم تو بستهٔ
چند ناله چون جرس یا مستغاث
هر دمم خاری زند در دل خسی
بکسلم زین خار و خس یا مستغاث
مرغ جان را بال همت برگشای
تا بپرد زین قفس یا مستغاث
میرباید دل زمن هر دم بتی
هم تو گیرش باز پس یا مستغاث
محو خود کن فیض را تابی رخت
بر نیارد یکنفس یا مستغاث
رحم کن بر بی دل بیچاره
کو ندارد جزتو کس یامستغاث