غزل شمارهٔ ۳۴۴

که می‌رود که پیامم به شهریار رساند
حدیث بندهٔ مخلص بشهریار رساند
درود دیدهٔ گوهر نثار لعل فشانم
بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند
دعا و خدمت میخوارگان بوقت صبوحی
بدان دو نرگس میگون پرخمار رساند
ز راه لطف بجز باد نوبهار که باشد
که حال بلبل بیدل بنوبهار رساند
اگر بنامه غم روزگار باز نمایم
کسی که نامه رساند بروزگار رساند
هوا گرفتم و جانرا بدست آه سپردم
ببوی آنکه چو بادش بدان دیار رساند
تنم ز ضعف چنان شد که بادش ار برباید
بیک نفس بسر کوی آن نگار رساند
ولی بمنزل یاران نسیم باد بهاران
گمان مبر که ز خاکم بجز غبار رساند
مگر برید صبا اشتیاق نامهٔ خواجو
بکوی یار کند منزل و بیار رساند