غزل شمارهٔ ۵۲۷۸

مو بمو دارم به خاطر خط جانان را تمام
هیچ کس چون من ندارد حفظ قرآن را تمام
صفحه رخسار خوبان را قماش دیگرست
دیده ام چون شبنم اوراق گلستان را تمام
نیست جز خورشید تابان مومیایی ماه را
عشق کامل می کند ناقص عیاران را تمام
حسن می بالد به خود درپرده شرم و حیا
می نماید چاه و زندان ماه کنعان را تمام
باده بی پشت پیش باده خواران نارس است
کرد خط پشت لب آن لعل خندان را تمام
نیست یک دل در جهان بی داغ عالمسوز عشق
هست در زیر نگین عالم سلیمان را تمام
نیست ممکن نیم بسمل عشق بگذارد مرا
می کنند اهل مروت زود احسان را تمام
بازگشتی آتش را به شمع نیم سوز
میکند سوز محبت ناتمامان را تمام
رفت در دنیای بی حاصل سراسر عمر تو
ریختی در شوره زار این آب حیوان را تمام
می شود از صاحبان دل شکست دل درست
می کند خورشید صائب ماه تابان را تمام