غزل شمارهٔ ۴۲۳
شکر افشان دهانش نگرید
لبن آلوده لبانش نگرید
بنگاهی بجهان جان بخشد
حکم بر جان و جهانش نگرید
خلقی از مستی چشمش مستند
می بی کام و دهانش نگرید
زهر میگیرد از ابرو مژگان
سهمگین تیر و کمانش نگرید
خاطرش با من و رو باد گران
سوی من لطف نهانش نگرید
از لب من سخن او میگوید
در بیانم به بیانش نگرید
زیر هر پرده نهانش بینید
پرده هم اوست عیانش نگرید
فیض دل با حق و رو در خلقست
شرح حالش ز بیانش نگرید
گر ندانید کز اهل درد است
درد او در سخنانش نگرید