الحکایة و التمثیل
آن یکی پرسید از عباسه باز
گفت ای نطقت کلید گنج راز
نیست کس از سیم داران مونست
می نیاید خواجهٔ در مجلست
گفت کی آید بر من سیم دار
کز منش بر هم نماند کار و بار
سیم داری کو بمجلس آیدم
گر همه چون زر بود مس آیدم
جیب در گردن رسن گردانمش
پیرهن در بر کفن گردانمش
از زفان من بچشم سیم دار
چون لحد گردد سرای زرنگار
عیب او پوشید نتوانم برو
دین او را کفر گردانم برو
این چنین کس کی کند رغبت بمن
کی درست آید چنین نسبت بمن
سوی هر ظالم بود رغبت ترا
کی توان کردن بمن نسبت ترا
درگه ظالم چه جای مؤمن است
هرکه در آتش رود ناایمن است