غزل شمارهٔ ۳۴۹۳
بال پرواز خود آن مردم غافل بستند
که به زنار علایق کمر دل بستند
جلوه موج سراب است جهان در نظرش
چشم حق بین کسی را که ز باطل بستند
در جنت نگشایند به رویش فردا
بر رخ هرکه درین نشأه در دل بستند
شکوه اهل دل از عشق ندارد انجام
چون ننالد جرسی را که به محمل بستند؟
نشود پنجه تدبیر عنانگیر قضا
خار و خس کی ره امواج به ساحل بستند؟
رو مگردان ز دم تیغ که بسمل شدگان
دام از دیده خود در ره قاتل بستند
زود باشد که گشایند دهن را به سؤال
صائب آنان که در فیض به سایل بستند