غزل شمارهٔ ۴۵۷
رموز سرگذشت عاشقان گر دیدنی دارد
خدا را سرسری مگذر ز اوراق خزان ما
اگر در ملک صورت نیست ما را گوشه ای صائب
سواد اعظم معنی است ملک بیکران ما
ندارد زآفتاب تربیت طالع بیان ما
به سیلی رنگ گرداند ثمر در بوستان ما
ندیدیم از سخن فهمان عالم گوشه چشمی
اگر چه سرمه شد از فکر مغز استخوان ما
اگر لیلی، اگر مجنون ز ما دارند تلقین را
به حسن و عشق حق تربیت دارد بیان ما
کلام ما خلایق را به راه راست می آرد
کجی از تیر بیرون می برد زور کمان ما
عزیز قدردانی نیست در مصر سخن سنجی
ندارد ورنه جنسی غیر یوسف کاروان ما
گل خود می شمارد خنده صبح قیامت را
چراغی کز دل بیدار دارد دودمان ما