غزل شمارهٔ ۳۳۰۴
می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟
نه حباب است که هر موج ز جا بردارد
رشته گوهر سیراب شود مژگانش
هرکه خار از ره این آبله پا بردارد
دل صد پاره اگر همرهی ما نکند
کیست در راه طلب توشه ما بردارد؟
در بیابان طلب تشنه جگر بسیارست
به که هر آبله ای آب جدا بردارد
از مه عید جوانی دل ما صاف نشد
مگر این زنگ ز دل قد دوتا بردارد
آنقدر دور مشو از نظر ای صبح امید
که دل خونشده دستی به دعا بردارد
منفعل رفت ازین غمکده سیلاب برون
کیست این گرد ملال از دل ما بردارد؟
می کند ساده زمین را ز عمارت صائب
ابر اگر آب ز چشم تر ما بردارد