غزل شمارهٔ ۳۴۲۵
خارج از پرده آهنگ نمی باید شد
تا توان شیشه شدن، سنگ نمی باید شد
نقش اقبال و ظفر در سپر انداختن است
تا توان موم شدن سنگ نمی باید شد
جامه بوقلمونی غم الوان دارد
همچو طاوس به صد رنگ نمی باید شد
زردرویی گل روی سبد تزویرست
در پی حیله و نیرنگ نمی باید شد
چرب نرمی چه اثرهای نمایان دارد
تیغ در معرکه جنگ نمی باید شد
به بد و نیک به یک چشم نظر باید کرد
ورنه آیینه بی زنگ نمی باید شد
بوی خون از نگه حسن ازل می آید
محو هر چهره گلرنگ نمی باید شد
ننگ عشاق بود بر سر بستر مردن
صائب آلوده این ننگ نمی باید شد