غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد
این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد
غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر
بیستون سنگ فسان تیشه فرهاد شد
گرچه از خط کم شود گیرایی حسن بتان
خال او را خط مشکین خانه صیاد شد
شست طومار رعونت را به آب دیده سرو
تا به بستان جلوه گر آن قد چون شمشاد شد
بس که افشردم زغیرت بر جگر دندان خویش
آسمان سنگدل شرمنده از بیداد شد
خط آزادی است دست خالی از عین الکمال
سرو از بی حاصلیها از خزان آزاد شد
ساده لوحان از مبارکباد اگر خوشدل شوند
عید بر من نامبارک از مبارکباد شد
صائب از ادبار خواهد پایمال غم شدن
کوته اندیشی که از اقبال گردون شاد شد