غزل شمارهٔ ۹۳۸

خم می در جوش و رندان درخروش
گر تو رندی جرعه ای زین می بنوش
دل به ساقی ده که تا یابی حیات
جان فدا کن در هوای می فروش
گوهر در یتیم از ما بجو
تا شوی چون حیدری حلقه به گوش
هر که یک جرعه بنوشد زین شراب
تا قیامت او کجا آید به هوش
گر سخن از عشق می گوئی بگو
ور حدیث از عقل می پرسی خموش
مجلس عشق است سرمستان رند
می کشندم چون سبو رندان به دوش
پیرهن از یوسف مصری بنه
خلعتی از خرقهٔ سید بپوش