غزل شمارهٔ ۴۷۷۲
از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز
می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز
گرچه عمری رفت درکنعان سراسرمی روم
بوی پیراهن نرفته است ازگریبانم هنوز
دفتربرگ خزان راباغبان شیرازه بست
کاغذ باد است اوراق پریشانم هنوز
صبح رادر پرده گوش گران آتش گرفت
عندلیب ایمان نمی آرد به افغانم هنوز
از گلاب صبح محشر خواب مخمل تلخ شد
فکر بالین میکندبخت گران جانم هنوز
آخرای عمر سبکرواینقدر تعجیل چیست ؟
گرد راه از خود نیفشانده است دامانم هنوز