غزل شمارهٔ ۷۷۸
عمری است حلقه در میخانه ایم ما
در حلقه تصرف پیمانه ایم ما
مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی
از تشنگان گریه مستانه ایم ما
در چشم ناقصان جهان گر چه نارسیم
چون باده، جوش سینه میخانه ایم ما
عشاق را به تیغ زبان گرم می کنیم
چون شمع، تازیانه پروانه ایم ما
گر از ستاره سوختگان عمارتیم
چون جغد، خال گوشه ویرانه ایم ما
عمری است رفته ایم ازین خاکدان برون
بی درد را خیال که در خانه ایم ما
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکنده ایم
تا چشم می زنی به هم، افسانه ایم ما
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکسته میخانه ایم ما
جز جستجوی رزق نداریم هیچ کار
چون آسیا به گرد، پی دانه ایم ما
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشته تر ز سبحه صد دانه ایم ما
از ما زبان خامه تکلیف کوته است
این شکر چون کنیم که دیوانه ایم ما؟
مهربتان در آب و گل ما سرشته اند
صائب خمیر مایه بتخانه ایم ما