غزل شمارهٔ ۶۸۰۵
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی
پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی
تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟
ای نوای جرس سلسله جنبان مددی
دانه ام خال رخ خاک شد از سوختگی
چه گره گشته ای ای ابر بهاران مددی
چند حنظل ز پر خویش خورد طوطی من؟
ای به شیرین سخنی چون شکرستان مددی
گل خمیازه به صد رنگ برآمد ز خمار
چه فرو رفته ای ای ساقی دوران مددی
دیگر از بهر چه روزست هواداری تو
دل من تنگ شد ای چاک گریبان مددی
چشم داغم به ته پنبه ز غم گشت سفید
نه ز الماس شد و نه ز نمکدان مددی
زردرویی نتوان در صف محشر بردن
خون من بر سر جوش است شهیدان مددی
زخم ناسور مرا مرهم مشک است علاج
به سر خود، بکن ای زلف پریشان مددی!
چند پایم به ته سنگ نهد خواب گران؟
سوختم سوختم ای خار مغیلان مددی
چند بی سرمه مشکین سوادت باشم؟
می پرد چشم من ای خاک صفاهان مددی
خارخار وطنم نعل در آتش دارد
چشم دارم که کند شام غریبان مددی