غزل شمارهٔ ۴
به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را
به ما هم گوشه چشمی که رسوا کردهای ما را
پس از مردن نخواهم سایهٔ طوبی ولی خواهم
که روزی سایه بر خاکم فتد آن سروبالا را
حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان
که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را
دلا، تا میتوان امروز فرصت را غنیمت دان
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
زلال خضر باشد خاک پایت، جای آن دارد
که ذوق خاکبوسی بر زمین آرد مسیحا را
هلالی را چه حد آن که بر ماه رخت بیند؟
به عشق ناتمام او چه حاجت روی زیبا را؟