غزل شمارهٔ ۱۰۱۱
شهپر پروانه ما را جلا در آتش است
صیقل آیینه تاریک ما در آتش است
گرم رفتاران نمی بینند زیر پای خویش
گر به آب خضر افتد راه ما در آتش است
عارفان از قهر بیش از لطف می یابند فیض
بر خلیل الله باغ دلگشا در آتش است
وای بر من کز فروغ گوهر یکتای او
نعل هر موجی درین دریا جدا در آتش است
خون گرم ما شهیدان را چسان پامال ساخت؟
پای سیمینی که از رنگ حنا در آتش است
شد نهان از دیده ها تا گوشه ابرو نمود
نعل ماه نو نمی دانم کجا در آتش است
برنیاید خارخار از طینت ماهی به فلس
غوطه گر در زر زند، حرص گدا در آتش است
آتش و پنبه است با هم صحبت آهن دلان
نعل تیغ کج ازان گلگون قبا در آتش است
بس که از خوبی گلوسوزست سر تا پای او
دل ز حیران نمی داند کجا در آتش است
آرزوها در کهنسالی دو بالا می شود
نعل حرص پیر از قد دو تا در آتش است
می پرد چشم سبک مغزان پی دنیای پوچ
از برای برگ کاهی کهربا در آتش است
شوق، صائب می شود افتادگان را بال و پر
در بیابان طلب هر نقش پا در آتش است