غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
نهان در ابر دایم آفتاب زندگی باشد
سیاهی نیل چشم زخم آب زندگی باشد
ز اوقات گرامی آنچه صرف عشق می گردد
به دیوان قیامت در حساب زندگی باشد
به مرگ اختیاری هر که واصل می تواند شد
چرا در عالم پر انقلاب زندگی باشد؟
مخور از ساده لوحی روی دست این سبک جولان
که از طول امل موج سراب زندگی باشد
همان گنجی که داری پیچ و تاب مار از شوقش
نهان در زیر دیوار خراب زندگی باشد
به دست هر که چون ساقی درآید گردن مینا
میان میکشان مالک رقاب زندگی باشد
نباشد دفتر ایام را چون من کهنسالی
اگر شبهای هجران در حساب زندگی باشد
زشیرینی به تلخی صرف گردد باده روشن
همان بهتر که تلخی با شراب زندگی باشد
درین عبرت سرا هر کس که این ده روزه مهلت را
به ناکامی سرآرد کامیاب زندگی باشد
نسازد صیقل اقبال این آیینه را روشن
که ظلمت رزق اسکندر زآب زندگی باشد
زتیغ یار می کردم تهی پهلو، ندانستم
که هر زخم نمایان فتح باب زندگی باشد
به نور عشق دل را زنده کن، مپسند از غفلت
که شمع مرده بر بالین خواب زندگی باشد
کدامین بحر را این سیل دارد در نظر یارب؟
که برق و باد کاهل با شتاب زندگی باشد
چه طرف از زندگی بندد حباب ما در آن دریا
که از هر موجه ای پا در رکاب زندگی باشد
شود هر فردی از اوراق عمرم دست افسوسی
اگر اوقات طاعت در حساب زندگی باشد
زتیغ مرگ، ماه عید می بیند گرفتاری
که از زنجیریان پیچ و تاب زندگی باشد
کنند از کاهلی امروز را فردا سبک مغزان
قیامت نقد پیش خود حساب زندگی باشد
به دوزخ گر برندش در بهشت جاودان باشد
دل صد پاره هر کس کباب زندگی باشد
نگردد تا گره تار نفس در دل زخاموشی
چو کاغذ باد هر فرد از کتاب زندگی باشد
مکن عمر گرامی صرف عشرت همچو بیدردان
که اشک و آه صائب آب و تاب زندگی باشد