غزل شمارهٔ ۷۷۱
بر در تو من رو بخاک عجز ناله میکنم کای اله من
جرم کردهام ظلم کردهام پرده بپوش بر گناه من
سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست
یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبلهگاه من
گریه میکنم شسته تا شود ز آب دیدهام نامه گنه
آه میکشم تا کند سیه هرچه کردهام دود آه من
صبح تا بشام میکنم گنه توبه گر بود سال یا بمه
جرم بیحدم محو کی کند توبه کم گاه گاه من
آمدم بتو از ره نیاز عاجزانه من شاید از کرم
رحم آوری بر من و کشی خط مغفرت بر گناه من
پای تا بسر گشتهام امید تا شنیدهام آنکه گفتهٔ
کی گذارمش تا شود هلاک آنکه آید او در پناه من
روبراه تو کردهام کنون جای ده مرا تو بخویشتن
گفتهٔ که جانزد خود دهم هر که او کند روبراه من
کیتوانبخودآمدن برت یارئی بکن دست من بگیر
باش هادیم گامگام ره نور خویش کن شمع راه من
عمر شد تبه نامه شدسیه شدبدی زحد معترفشدم
غیر اعتراف نیست شافعی تا شود برت عذرخواه من
دشمن ار کند قصدجان منسوی درگهت آورم پناه
گر تو رانیم از درت کجاست مأمنی شود تا پناه من
از جوار تو من کجاروم یا ز قید تو من چسان رهم
کو در دگر کو ره گذر ای پناه من ای اله من
با زبان حال وز ره مقال میکنم سؤال از درت نوال
من نیازمند تو نیاز جو من گدا و تو پادشاه من
مال من توئی جاه من توئی دنییم توئی عقبیم توئی
ای فدای تو هر دو کون من وز برای تو مال و جاه من
فیض اگربود غرقه درگنه دستگیردش مهر این دوشه
مصطفی نبی مرتضی علی مهر این دو بس زاد راه من