غزل شمارهٔ ۳۳۳
جانا اگر چه یار دگر میکنی مکن
اسباب عشق زیر و زبر میکنی مکن
گویی دگر کنم مگرم کار به شود
حقا که کار خویش بتر میکنی مکن
منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک
خود را بگرد شهر سمر میکنی مکن
بر گل ز مشک ناب رقم میکشی مکش
هر مشک را نقاب قمر میکنی مکن
ای سیمتن ز عشق لب چون عقیق خود
رخسارهٔ مرا تو چو زر میکنی مکن