غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت
هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت
حلقه زلفت به روی گرم عالم را گرفت
خاتم دولت به این خوبی سلیمانی نداشت
داغ، آب زندگی را در سیاهی غوطه داد
یوسف مصری چنین چاه زنخدانی نداشت
در زمان ما نشد هموار وضع آسمان
طوطی ما هرگز از آیینه میدانی نداشت
در رگ ابر کرم این کوتهی امروز نیست
دفتر افلاک هرگز مد احسانی نداشت
تا دل ما آب شد، باران حیرت عام شد
ورنه از شبنم گلستان چشم حیرانی نداشت
بر صف نقش مراد آن زد که در روی زمین
خانه اش چون خانه آیینه دربانی نداشت
پیش ازین در فکر زاد آخرت بودند خلق
هیچ کس اندیشه آب و غم نانی نداشت
گر نمی آمد به روی کار عالم آه ما
تا قیامت این سفال خشک، ریحانی نداشت
نقش امید از دل ما شست آخر آسمان
هیچ کس زین ابر خشک امید بارانی نداشت
عشق صائب عالم آسوده را پر شور کرد
ورنه این دریای لنگردار طوفانی نداشت