غزل شمارهٔ ۷۰۸
نوش من نیش مکن دورم از خویش من
جگرم ریش مکن دورم از خویش مکن
آرزوی دل من حل همه مشکل من
مقصد حاصل من دورم از خویش مکن
بتو من زنده شدم جان پاینده شدم
شمع پاینده شدم دورم از خویش من
بیتو ای جان کسی بر نیارم نفسی
چون زید بیتو کسی دورم از خویش مکن
ای روان دو جهان آشکارا و نهان
از تو دوری نتوان دورم از خویش مکن
تاج من افسر من سر من سرور من
هادی و رهبر من دورم از خویش مکن
راه من منزل من بحر من ساحل من
آشنای دل من دورم از خویش مکن
یار من یاور من دل من دلبر من
مونس و غمخور من دورم از خویش مکن
گرچه هستند بسی نیست از بهر کسی
جز تو فریاد رسی دورم از خویش مکن
از رخت هستی فیض و ز لبت مستی فیض
وز قدرت پستی فیض دورم از خویش مکن