غزل شمارهٔ ۷۲۹

هرکه در دریای بی پایان فتاد
همچو ما در بحر بی پایان فتاد
عشق جانان آتشی خوش برفروخت
شعله ای در جان مشتاقان فتاد
رند مستی سر به پای خم نهاد
غلغلی در مجلس رندان فتاد
آنکه جان بفروخت درد دل خرید
نیک سودا کرد و خوش ارزان فتاد
یار ما را کار با اغیار نیست
کار او ای یار با یاران فتاد
از سر کویش کسی کو دور شد
بی سر و پا سخت سرگردان فتاد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
خوش بود جانی که با جانان فتاد