غزل شمارهٔ ۱۵۶
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن
روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن
بوی خون میآید از آزار دلهای دو نیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن
گوشهگیری درد سر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن
پشه با شب زندهداری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زندهدار اندیشه کن