غزل شمارهٔ ۴۳۴

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

هم به بر این بت زیبا خوشکست
من نشستم که همین جا خوشکست
مطرب و یار من و شمع و شراب
این چنین عیش مهیا خوشکست
من و تو هیچ از این جا نرویم
پهلوی شکر و حلوا خوشکست
خجل است از رخ یارم گل تر
با چنین چهره و سیما خوشکست
هر صباحی ز جمالش مستیم
خاصه امروز که با ما خوشکست
بجهم حلقه زلفش گیرم
که در آن حلقه تماشا خوشکست
شمس تبریز که نور دل‌ها است
دایما با گل رعنا خوشکست