غزل شمارهٔ ۱۷۵۷
جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است
مثال واحد و آیینه خانه پر شده است
به جام باده غلط می کنند ساده دلان
ز بس زرنگ گلم آشیانه پر شده است
نفس گداخته آید نگه به مژگانم
ز اشک بس که مرا چشمخانه پر شده است
کجا ز خواب کند ناله منش بیدار؟
چنین که گوش جهان از فسانه پر شده است
چو رزق مرغ قفس نیست غیر خوردن دل
چه سود ازین که مرا آب و دانه پر شده است؟
توان شنید نوای جرس ز بیضه من
ز بس ز زمزمه عاشقانه پر شده است
عنان گریه مستانه مرا بگذار
که گرد غیر درین آستانه پر شده است
مرا ز شکوه دل ساده ای است چون کف دست
ترا ز خرده من گر خزانه پر شده است
درازدستی مژگان جگر شکافترست
دلم خدنگ قضا را نشانه پر شده است
گر آستانه نشین گشته ام ز خواری نیست
که از شکوه جمال تو خانه پر شده است
علاج گرسنه چشمی نمی کند نعمت
که چشم دام مکرر ز دانه پر شده است
جواب آن غزل میرزا سعیدست این
که عالم از غزل عاشقانه پر شده است