بخش ۷۱ - پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم
اشکش از دیده بجست و گفت او
                        با همه آن شاه شیریننام کو
                        گفت آن سالوس زراق تهی
                        دام گولان و کمند گمرهی
                        صد هزاران خام ریشان همچو تو
                        اوفتاده از وی اندر صد عتو
                        گر نبینیش و سلامت وا روی
                        خیر تو باشد نگردی زو غوی
                        لافکیشی کاسهلیسی طبلخوار
                        بانگ طبلش رفته اطراف دیار
                        سبطیند این قوم و گوسالهپرست
                        در چنین گاوی چه میمالند دست
                        جیفة اللیلست و بطال النهار
                        هر که او شد غرهٔ این طبلخوار
                        هشتهاند این قوم صد علم و کمال
                        مکر و تزویری گرفته کینست حال
                        آل موسی کو دریغا تاکنون
                        عابدان عجل را ریزند خون
                        شرع و تقوی را فکنده سوی پشت
                        کو عمر کو امر معروفی درشت
                        کین اباحت زین جماعت فاش شد
                        رخصت هر مفسد قلاش شد
                        کو ره پیغامبری و اصحاب او
                        کو نماز و سبحه و آداب او