غزل شمارهٔ ۲۱۶
چون دهد پیغام تسکین بی قرار بوسه را؟
حرف وصوت از دل برد کی خارخار بوسه را
آنچنان کز سر خمار می به می بیرون رود
نیست غیر از بوسه درمانی خمار بوسه را
چون برافروزد ز صهبا آن عقیق آبدار
نعل در آتش گذارد میگسار بوسه را
گفتم از خط شوق آن لبهای میگون کم شود
خط یکی صد ساخت در دل خارخار بوسه را
افکند بیم تمامی در شمار من غلط
گر دو صد نوبت ز سر گیرم شمار بوسه را!
تلخ را امید شیرینی گوارا می کند
نیست از دشنام غم امیدوار بوسه را
تشنه ای را از مروت آب بر آتش نزد
سبزه خط چون نپوشد چشمه سار بوسه را؟
از سیه مستی کند گم خویش را، هر کس چشید
زان لب نوخط شراب پشت دار بوسه را
من که بودم با لب لعلش ز خط گستاخ تر
چون کنم بر خود گوارا انتظار بوسه را؟
رحم کن با تلخکامان رحم، تا نگرفته است
پرده زنبوری خط رهگذار بوسه را
ریخته است از بس که نقد جان به روی یکدگر
نیست قدر خاک در کویش نثار بوسه را
گر دهی صد جان شیرین در بهای بوسه ای
در عقب نبود پشیمانی قمار بوسه را
آن که در آیینه دارد بوسه را از خود دریغ
کی به عاشق واگذارد اختیار بوسه را؟
گشت صائب در مذاقم تلخ آب زندگی
تا چشیدم من شراب خوشگوار بوسه را