غزل شمارهٔ ۲۹۷۲

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد
نمی داند که آتش زودتر در خار و خس گیرد
پشیمانی است در دنبال احسان خسیسان را
که مهر از ماه نور خویش در هر ماه پس گیرد
سخن بی پرده از لیلی شنیدن از که می آید؟
که گوش خویش را مجنون زآواز جرس گیرد
زراه عجز پیش آ، گر اثر از ناله می خواهی
که دست کوته اینجا دامن فریادرس گیرد
ید طولاست در تحصیل روزی گوشه گیران را
وگرنه عنکبوت از تار سستی چون مگس گیرد؟
شوم در زندگی چون بار بر دلها، که در رفتن
نمی خواهم کسی آیینه ام پیش نفس گیرد
درین ده روزه هستی از گرفتاری مشو غافل
که مرغ دوربین در بیضه احرام قفس گیرد
نگردد مانع شور جنون زخم زبان صائب
کجا دامان سیل تندرو را خار و خس گیرد؟