غزل شمارهٔ ۸۴
خواری از اغیار بهر یار میباید کشید
ناز خورشید از در و دیوار میباید کشید
عالم آب از نسیمی میخورد بر یکدگر
در سر مستی نفس هشیار میباید کشید
شیشهٔ ناموس را بر طاق میباید گذاشت
بعد ازان پیمانهٔ سرشار میباید کشید
تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار
برگ میباید فشاند و بار میباید کشید
آب از سرچشمه صائب لذت دیگر دهد
باده را در خانهٔ خمار میباید کشید