غزل شمارهٔ ۱۵۶۹

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

ناآمده سیل تر شدستیم
نارفته به دام پای بستیم
شطرنج ندیده‌ایم و ماتیم
یک جرعه نخورده‌ایم و مستیم
همچون شکن دو زلف خوبان
نادیده مصاف ما شکستیم
ما سایه آن بتیم گویی
کز اصل وجود بت پرستیم
سایه بنماید و نباشد
ما نیز چو سایه نیست هستیم