غزل شمارهٔ ۵۸۶۰
مادام را ز دانه صیاد دیده ایم
در صلب بیضه جوهر فولاد دیده ایم
کفران نعمت است شکایت ز نیستی
آنها که ما ز عالم ایجاد دیده ایم
خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما
این فال را ز شانه شمشاد دیده ایم
هرگز نبوده است به این رتبه حسن خط
ما سر بسر قلمرو ایجاد دیده ایم
طفلان به آشیانه ما راه برده اند
در بیضه ما شکنجه صیاد دیده ایم
بر حاصل حیات خود افسوس خورده ایم
هر خرمنی که درگذر باد دیده ایم
آن مرغ زیرکیم که آزادی دو کون
در صید کردن دل صیاد دیده ایم
صائب نمی توان لب ما را ز شکوه بست
ما بیدلان رعیت بیداد دیده ایم