غزل شمارهٔ ۲۶۰

بی نوائی نوای درویش است
دُرد دردش دوای درویش است
چشم درویش هر چه می نگرد
جام گیتی نمای درویش است
نیست بیگانه از خدا به خدا
هرکه او آشنای درویش است
هرکه داند دوای درویشان
سر او خاک پای درویش است
گر چه درویش را گدا گویند
خدمت شه گدای درویش است
آن طریقی که نیست پایانش
راه بی منتهای درویش است
نعمت الله با چنین همت
روز و شب در هوای درویش است