غزل شمارهٔ ۲۵۲۱
جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند
می توان بر تیرباران ملامت صبر کرد
کو جگرداری که با تیغ تغافل سر کند؟
پرده خود پیش هر ناشسته رو نتوان درید
بلبل ما گریه را در دامن گل سر کند
می دهد یاد از سواد هند فیل مست را
پیش دل هر کس حدیث زلف و کاکل سرکند
لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر
عشق هیهات است با صبر و تحمل سر کند
خیره چشمی بین که پیش عارض گلرنگ او
شبنم نادیده، حرف از دفتر گل سرکند
می توان در پرده شب حال خود بی پرده گفت
صبر آن دارم که خط زان روی چون گل سر کند
فتنه ها زیر سر تیغ زبان خوابیده است
وای بر آن کس که حرفی بی تأمل سر کند
خضر را از لوح دل چون زنگ می باید زدود
هر که خواهد راه صحرای توکل سر کند
پیش دیوانهای صائب بلبل رنگین سخن
شرم بادش گر سخن از دفتر گل سر کند