غزل شمارهٔ ۱۲۹۸
عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست
فتح اقلیم قفس جز در شکست بال نیست
شرم هشیاری زبان بند شکایت گشته است
می اگر باشد، زبان شکوه مالال نیست
هر کجا پای محبت در میان باشد خوش است
حلقه زنجیر، لیلی را کم از خلخال نیست
هر قدر خواهد دلت، عرض تجلی کن به دل
خانه آیینه تنگ از کثرت تمثال نیست
در حریم وصل او صائب خموشی پیشه کن
مجلس حال است اینجا، جای قیل و قال نیست