الحکایة و التمثیل
گشت لیلی پیش از مجنون هلاک
بود غایب آن زمان مجنون پاک
عاقبت مجنون چو با آنجا رسید
آنچه نتوانست دید آنجا شنید
آن یکی گفت ای دلت پر شور او
خیز تا با تو نمایم گور او
گفت حاجت نیست این با من مگوی
زانکه من آن خاک بشناسم ببوی
این بگفت و راه گورستان گرفت
نعره زن شد شیوهٔ مستان گرفت
خاک میبوئید و در ره میشتافت
تا که گور لیلی آخر باز یافت
ماتم آن ماه را تاوان بداد
ساعتی بی خود شد آخر جان بداد
چون بپاکی زو برآمد جان پاک
در بر اودفن کردندش بخاک
زنده او از عشق جانان بود و بس
لاجرم بی او فرو رفتش نفس