غزل شمارهٔ ۸۴۲
دارند اگر سر رشته ای در کف به ظاهر چنگ ها
در پنجه مطرب بود سر رشته آهنگ ها
از من مدان چون باغ اگر هر دم به رنگی می شوم
بی رنگی او می زند بر آب زینسان رنگ ها
موسی چه غم دارد اگر صد کوه طور از جا رود؟
سودا نمی پرد ز سر از حمله این سنگ ها
از ساده لوحی می شوم هر گام محو لاله ای
با آن که دور افتاده ام از کاروان فرسنگ ها
روزی که از می جام را می کردم جم روشنگری
در زنگ صائب غوطه زد آیینه فرهنگ ها