غزل شمارهٔ ۴۸۱۰
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز
از دامن است شعله جواله بی نیاز
ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟
آن حسن کامل است ز دلاله بی نیاز
از خط گزیر نیست رخ همچو ماه را
ماه تمام اگر شود از هاله بی نیاز
دانسته ام عیار دل سخت یار را
مستغنیم ز گریه و از ناله بی نیاز
حاجت به خلق، سوخته جانان نمی برند
از مرهم است داغ دل لاله بی نیاز
این شکر چون کنم که لب تشنه مرا
از آب کرد ساغر تبخاله بی نیاز؟
کام کسی که شهد قناعت چشیده است
باشد ز ناز شکر بنگاله بی نیاز
منت مکش ز سرمه که آن چشم خوش نگاه
در بردن دل است ز دنباله بی نیاز
بر رهنورد شوق گران است برگ گل
اشک روان ماست ز پرگاله بی نیاز
صائب ز غم منال که یک دیدن رخش
دل را کند ز شادی صد ساله بی نیاز