غزل شمارهٔ ۶۱۱۷
با سیه چشمان بود بزم می گلگون من
ساغر از ناف غزالان می زند مجنون من
می کند در سینه ام پیوسته جولان درد و داغ
هر طرف صد محمل لیلی است در هامون من
گر چه از شمشیر او بالین و بستر ساخته است
همچنان زنجیر می خاید ز جوهر خون من
چون دهان زخم، گستاخی نمی دانم که چیست
تیغ خون آلود می باشد لب میگون من
موشکافان جهان را موی آتشدیده کرد
بس که پیچیده است چون زلف بتان مضمون من
عالمی را گفتگوی من به وجد آورده است
جوش صد میخانه دارد سینه پر خون من
می شود در بوته حکمت زر مغشوش صاف
نیست جایی بهتر از خم بهر افلاطون من
شور بلبل می کند کان ملاحت باغ را
می فزاید حسن او را عشق روزافزون من
سرو خواهد کرد چون مینای خالی خون عرق
چون به سیر باغ آید سبز ته گلگون من
شاخ گل بر خاک بندد نقش صائب ز انفعال
هر کجا قامت فرازد مصرع موزون من