ترک کشتیگیر من میل شنا دارد همی
وانچه بیمیلی بود با آشنا دارد همی
نگذرد بر لب ز میل آشنایانش حدیث
ور حدیثی دارد از میل و شنا دارد همی
میندارم زهره تاگویم به هنگام شنا
زهره را مایل به خط استوا دارد همی
ازکمر بگذشته زلف تابدارش ای شگفت
میندانم کز کمر قصد کجا دارد همی
گنج سیم اندرکمر مانا مگر دارد سراغ
تا زگنج سیم کام دل روا دارد همی
زلفش آری اژدرست و گنج بیند در کمر
هر کمر کاو گنج دارد اژدها دارد همی
پهلوانی میکند با اهل دل گیسوی او
بنگر آن افتاده اندر سر چها دارد همی
میرباید زلف مشکینش دل از خوبان مگر
زلف او خاصیت آهنربا دارد همی
با سر زلفش که یک اقلیم دل پابست اوست
روز و شب مسکین دل من ماجرا دارد همی
چون نماید میل کشتی کِشتی صبر مرا
زآب چشمان غرقهٔ بحر فنا دارد همی
میل چون جنبد به دستش میل من جنبد چنانک
تا دوصد فرسنگم از دانش جدا دارد همی
چون به چرخ آید بتابد روی هر ساعت زمن
نسبتی مانا به چرخ بیوفا دارد همی
رند و قلاشست در ظاهر ولیکن در نهفت
پاکدامن خویش را چون پوریا دارد همی
پیکرش یک توده نسرینست و یکخروار سیم
سیم و نسرین را دریغ از ما چرا دارد همی
سیمو نسرینش ز اشکلالهگونو ضعف دل
سیم و نسرینم عقیق و کهربا دارد همی
یاسمینست آن نه پیکر ارغوانست آن نه خط
روی و پیکر کی چنین فرّ و بها دارد همی
هیچ دیدی یاسمین را سخت سندان در بغل
یا شنبدی کارغوان مشک ختا دارد همی
بر فراز نخل قد سیمای سیمینش عیان
یا نه بر سرو روان بدرالدجی دارد همی
چشم و ابرو خال و گیسو قامت و رو زلف و لب
در کمین خلق دزدی جابجا دارد همی
دولت وصلی که شاهان جهان را آرزوست
وقف قلّاشان و رندان کرده تا دارد همی
تخت عاجش را نهدیدست و نهبیند هیچکس
تا نگار پارسیدل پارسا دارد همی
گاه گاهی بوسهای گر می دهد عیبش مکن
اینقدر بر خلق بخشایش روا دارد همی
غیر وی از وی نخواهد هرکه باشد پاکباز
پاکباز از هرچه جز جانان ابا دارد همی
ویحک از بالای دلبندش که چون پوشد قبا
صد خیابان نارون در یک قبا دارد همی
وقف خوبان کرده قاآنی مگر گفتار خویش
کاینهمه زیشان به لب مدح و ثنا دارد همی
تا نه پنداری هوسناکست و هر جا شاهدیست
خویش رادزدیدهبر جورش رضا دارد همی
طبع را میآزماید در مضامین شگرف
وزسخن سنجان امید مرحبا دارد همی
ورنه هم یکتا خدا داند که اندر شرق و غرب
روی دل در هرچه دارد در خدا دارد همی
او به یاری بسته دل کش نیست هستی ز آب و گل
در وجودش آب و گل نشو و نما دارد همی
چون ولا خواهد بلا خواهد از آنرو روز و شب
خاطر از بالای خوبان در بلا دارد همی