غزل شمارهٔ ۱۶۶۸

نشاط عالم بی اعتبار درگردست
چو برق، خوشدلی روزگار در گردست
ز سیر دایمی مهر می توان دانست
که مهر عالم ناپایدار در گردست
مساز خانه درین خاکدان بی بنیاد
که همچو ابر در او کوهسار در گردست
قرار نیست به یک جای مهر تابان را
همیشه دولت ناپایدار در گردست
ز مهر و ماه تهی نیست کاسه گردون
همیشه مهره این بد قمار در گردست
به پیچ و تاب شود منتهی کشاکش حرص
به گنج تا نرسیده است مار در گردست
مریز رنگ اقامت درین خراب آباد
که خاک چون فلک بی مدار در گردست
بجاست تا حرم کعبه، همچو قبله نما
درون سینه دل بیقرار در گردست
بشوی گرد کدورت ز صفحه خاطر
درین دو هفته که ابر بهار در گردست
بگیر گردن مینا و رو به صحرا کن
که یک جهان قدح از لاله زار در گردست
غبار هستی عالم به گرد چون نرود؟
چنین که توسن آن شهسوار در گردست
اثر ز شعله هستی درین جهان تا هست
غم و نشاط چو دود و شرار در گردست
ز واصلان طریقت مجو قرار که موج
به قلزمی که بود بیکنار درگردست
به غیر کاسه دریوزه گدایی نیست
پیاله ای که درین روزگار درگردست
چگونه پای به دامن کشند حق طلبان؟
که نقش پای درین رهگذار در گردست
اگر چه راه طلب طی به جستجو نشود
مرا همان دل امیدوار در گردست
مساز برگ اقامت در آن چمن صائب
که همچو آب در او جویبار در گردست