غزل شمارهٔ ۲۱۸۴
در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست
بی رویی از آیینه بی پشت، عجب نیست
غیر از نگه دور، چو خار سر دیوار
از گلشن حسن تو مرا برگ طرب نیست
از فکر خط و خال تو بیرون نرود دل
گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست
در مشرب دیوانه من، سنگ ملامت
در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست
صائب اگرت هست سر گوشه نشینی
چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست