نای خروشان
چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم
                        بناله گرم بود محفلی که من دارم
                        بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب
                        بروی آب بود منزلی که من دارم
                        دل من از نگه گرم او نپرهیزد
                        ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم
                        بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش
                        درون سینه بود قاتلی که مندارم
                        ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟
                        که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم
                        رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند
                        زبان شکوه ندارد دلی که من دارم