غزل شمارهٔ ۲۶۷
زردرویم ز چرخ دندانخای
تیرهرایم ز عمر محنتزای
نه امیدی که سرخ دارم روی
نه نوبدی که تازه دارم رای
با که گویم که حق من بشناس
باکه گویم که بند من بگشای
از قیاسی که تکیهگاه منست
باز جستم زمانه را سر و پای
روشنم شد که در بسیط زمین
نیک عهدی نیافرید خدای