غزل شمارهٔ ۱۴۱۱
ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
در دیدهٔ ما بین که توان دید به دیده
نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده
روشنتر از این دیدهٔ ما دیده که دیده
در دیدهٔ اهل نظر آن لعبت خندان
بگرفته خوشی گوشه و جائی بگزیده
یک نقطه محیط است که در دور درآمد
این دایره خطیست از آن نقطه کشیده
در آینهٔ خلق نظر کردم و دیدم
عینیست عیان گشته به اخلاق حمیده
هر ذره که که بینی به تو خورشید نماید
آن ذره رسولیست که از غیب رسیده
ذوقی است در این گفتهٔ سید که چه گویم
خود خوشتر از این قول که گفته که شنیده