غزل شمارهٔ ۳۳۲
سر دردم بر طبیب آسان نبود
گفت: تب داری، غلط کرد، آن نبود
نوش دارو داد و آن سودی نداشت
گل شکر فرمود و آن درمان نبود
بر طبیبم سوز دل پوشیده ماند
ورنه اشک دیدهام پنهان نبود
من بکوشیدم که: گویم حال خویش
دل به دست و نطق در فرمان نبود
عشق را هم عاشقی داند که: چیست؟
عشق دانستن چنین آسان نبود
از دلیل این درد را نتوان شناخت
در کتاب این نکته را برهان نبود
گر چه آهم برده بود از چهره رنگ
اشک چشمم کمتر از باران نبود
جان به یاد دوست میرفت از تنم
این چنین جان دادنی ارزان نبود
از فراق اندیشهای میکرد دل
ورنه، بالله، کم سخن در جان نبود
ای که گفتی: چاره میدانم ترا
اوحدی نیز این چنین نادان نبود
چارهٔ من وصل بود، اما چه سود؟
کان ستمگر بر سر پیمان نبود